کد مطلب:166429 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

بیعت خواهی معاویه برای یزید
معاویه همچنین برخلاف قرارداد صلحی كه با امام حسن مجتبی (ع) بسته بود كه


پس از خود مسلمانان را در تعیین حكومت و سرنوشت خویش آزاد بگذارد، در پی رحلت امام مجتبی بر آن شد كه برای یزید از مردم بیعت بگیرد و او را ولیعهد خود قرار دهد، از اینرو برای همه فرمانداران سرزمینهای اسلامی از جمله مروان بن حكم فرماندار مدینه نوشت: مردمان مدینه از قریش و غیره را گرد آور و آنها را به بیعت با یزید وادار كن!

هنگامی كه مروان نامه معاویه را قرائت كرد، نه تنها كه به فرمان او تن نداد بلكه پاسخی این چنین نوشت:

قوم تو از بیعت با فرزندت سرباز می زنند و دستور تو را اجابت نمی كنند.

چون نامه مروان به معاویه رسید، دانست كه مروان این مطلب را از پیش خود نوشته است. از اینرو مروان را از كار بركنار كرد و بجای او سعید بن عاص را گماشت و آنگاه در نامه ای به سعید نگاشت:

مردم مدینه را به بیعت دعوت كن و برای من بنویس كه چه كسی در این راه پیشی می گیرد و چه كسی كندی می نماید.

چون سعید، نامه معاویه را دریافت، مردم را به بیعت با یزید فرا خواند و از خود خشونت و سختگیری نشان داد و هر كسی را كه سستی نمود، مجازات كرد، ولی با این حال به جز عده كمی، بقیه روی خوشی به او نشان ندادند، به ویژه بنی هاشم كه هیچیك از او فرمان نبردند.

سعید، این ادبار مردم را به معاویه گزارش كرد، معاویه ناگزیر نامه هایی به عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر، و حسین بن علی (ع) نوشت و به سعید بن عاص دستور داد كه نامه ها را به این چند تن برساند و از ایشان جواب بستاند. [1] .

آنها هر یك در جوابی جداگانه، سخنان تندی به معاویه نوشتند و آشكارا گفتند كه


در این باره از وی اطاعت نمی كنند. [2] .

معاویه چون پاسخهای آنان را دید، دریافت كه فرمانش را نپذیرفته اند و از بیعت با یزید سرباز زده اند، از اینرو به سعید بن عاص نوشت:

از تمام مهاجر و انصار و فرزندان آنان كه هنوز از دنیا نرفته اند برای یزید بیعت بگیر و در این كار خشن و سختگیر باش و نسبت به هیچكس سهل انگاری و كوتاهی روا مدار ولی به آن چند نفر سختگیری مكن و آنها را به حال خود واگذار.

سعید، پس از آگاهی بر مفاد نامه معاویه، بیشتر از پیش شدت عمل نشان داد، ولی كارساز نیفتاد و یك نفر هم بیعت نكرد. [3] .

حتی كسانی مانند عبدالله بن عمر اظهار داشتند:

«اگر ما با كسی كه میمون باز، سگ باز، شرابخوار و متجاهر به فسق است بیعت كنیم و بدینگونه رفتار او را تأیید نماییم، چه حجتی نزد خداوند خواهیم داشت؟» [4] .

سعید، به معاویه چنین گزارش داد: همه مردم مدینه پیرو این چند نفرند، تا اینها بیعت نكنند، نمی شود از اهل مدینه بیعت گرفت، و تندی و خشونت هم سودی ندارد.

معاویه در پاسخ نوشت: پس دست نگه دار و مزاحمت كسی را فراهم نساز تا اندیشه نمایم. از اینرو در همان سال عازم خانه خدا شد و با شمار بسیاری از مردم شام وارد مدینه شد و در آنجا به هنگام ملاقات با مردم، از آن چند تن اظهار ناخشنودی كرد و آنان را مورد عتاب و خطاب قرار داد.

آنها هم چون این بی احترامی را دیدند از مدینه به قصد عمره مفرده به مكه رفتند. ولی معاویه تا موسم حج در مدینه ماند و در این مدت بخششهای فراوانی نمود. تا شاید دلهای مردم مدینه را نرم كند و آنان را به پذیرش بیعت حاضر نماید، ولی توفیق


چندانی به دست نیاورد ناگزیر به خانه خدا رفت، و در آنجا با عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمن بن ابی بكر و حضرت امام حسین (ع) ملاقات كرد و آنها را مورد احترام و دلجویی قرار داد و از هر یك از آنها به فراخور موقعیت و شخصیت اجتماعی ایشان نام برد، حسین بن علی را سرور جوانان مسلمان خواند، از عبدالله زبیر با عنوان پسر عم رسول خدا نام برد، عبدالرحمن را نیز سید و آقای قریش لقب داد و دستور داد برای هر یك نیز مركب سواری آوردند. پس از آن، مناسك حج بجای آورد و سپس آنان را احضار كرد، همه از امام حسین (ع) خواستند كه با معاویه گفتگو كند، ولی آن حضرت حاضر نشد.

به عبدالله زبیر پیشنهاد كردند، او پذیرفت و بر معاویه وارد شد.

معاویه پس از احترام بسیار، گفت شما رحم من هستید، و خود دیده اید كه من چقدر با شما مهربانم و با شما نظر لطف و عنایت دارم، اكنون یزید پسر عم شماست و من می خواهم تنها اسم خلافت روی او باشد و گرنه سر رشته كارها در دست شما خواهد بود و شما هستید كه در واقع فرمانروایی می كنید.

همه ساكت شدند و كسی سخنی نگفت.

معاویه گفت: پاسخ دهید، باز هم كسی سخن نگفت. بار سوم گفته خویش را تكرار كرد و رو به ابن زبیر نموده و گفت: تو سخن بگو!

عبدالله زبیر پاسخ داد: ای معاویه! تو یكی از سه كار را می توانی انجام دهی! نخست آنكه بمانند رسول خدا كه گویند پس از خود كسی را تعیین نكرد و از دنیا رفت، تو هم مردم را به خود واگذاری تا به دلخواه برای خویش خلیفه تعیین كنند. و یا اینكه مانند ابوبكر كسی را كه نسبتی با تو نداشته و لایق این مقام باشد را اختیار كنی. و سوم آنكه مانند عمر امر خلافت را به شورا واگذاری!

معاویه گفت: آیا به غیر از این سه راه راه دیگری هم هست؟

گفت: نه.


پس معاویه رو كرد به دیگران و از آنان پرسید نظر شما چیست؟

همه پاسخ دادند، همانكه عبدالله زبیر پیشنهاد كرد.

معاویه گفت: بسیار خوب، فردا صبح من سخنی دارم كه نباید كسی در میان كلام من بدان اعتراض نماید، اگر راست گفتم، درستی آن به خودم برمی گردد و اگر دروغ گفتم، من خود مسئول آن خواهم بود. در غیر اینصورت هر كسی با كارم مخالفت نماید، كشته خواهد شد.

روز بعد در اجتماعی كه عموم زائران خانه خدا حضور داشتند، این چند تن را احضار كرد و بالای سر هر كدام دو مأمور مسلح گذارد و در حالیكه اهل شام دور و برش را گرفته بودند به منبر رفت و گفت:

من چون به دقت نگریستم و به سخنان مردم گوش فرا دادم. سخنان بی پایه بسیار شنیدم، می گویند: حسین بن علی، عبدالرحمن بن ابی بكر، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر، با یزید بیعت نكرده اند. در حالیكه اینها بهترین افراد در میان مسلمانان هستند و هیچ كار بدون وجود ایشان پایدار نخواهد بود و بدون مشورت اینان كاری به انجام نمی رسد.

من خود، این چند نفر را به بیعت با یزید فرا خواندم و همگی را مطیع و منقاد دیدم همگی با یزید بیعت كرده و هیچكدام مخالفتی اظهار نكرداند. در این هنگام اهل شام كه از پیش سفارش شده بودند فریاد زدند كه امر این چند تن چندان هم مهم نیست، اگر مخالفت می كنند، دستور ده تا گردنشان را بزنیم.

معاویه گفت: براستی شگفت انگیز است! مردم با قریش تا چه اندازه بد شده اند كه هیچ چیز نزد مردم شیرین تر از ریختن خون آنان نیست؟ ساكت شوید و دیگر این سخن را تكرار نكنید!

آنگاه از منبر فرود آمد، و فورا كارگزارانش شروع كردند به بیعت گرفتن از مردم و معاویه بر مركب سوار و از مكه بیرون شد.


پس از آن، مردم به دور حسین (ع) و آن چند نفر دیگر، گرد آمدند و لب به اعتراض گشودند كه چرا شما با آنكه می گفتید ما هرگز بیعت نخواهیم كرد، به بیعت تن در دادید؟

هر چه حسین (ع) و آن چند تن دیگر گفتند كه ما بیعت نكرده ایم و معاویه دروغ گفته و شما را فریفته است، مردم نپذیرفته و فریاد می زدند: شما دروغ می گویید، اگر چنین است پس چرا آشكارا در مجلس مخالفت نكردید؟ آنان هر چه توضیح دادند كه در آن صورت كشته می شدیم، سودی نداشت. [5] .


[1] الامامة و السياسة، ص 153.

[2] پاسخ امام حسين (ع) را پيش از اين، زير عنوان «موضع امام در برابر معاويه» آورديم جواب عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس نيز در كتاب الامامة و السياسة، ص 155، آمده است.

[3] الامامة و السياسة، ص 155.

[4] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 228.

[5] عقد الفريد، ج 2، ص 248. الامامة و السياسة، ص 157 -162.